آرشیدا و بازیگوشی
مامانی موقع امتحانای ارشد بابایی رسیده و اون هم به من گفت که شما رو زودتر بخوابونم تا بتونه بخونه ولی مثل اینکه شما فهمیده بودی و اون شب ما هر کاری میکردیم شما شیطونتر شده بودی ببین تو رو خدا اول بگم که نذاشتی تی وی رو خاموش کنیم و خواستی نگاه کنی اینقدر این عکستو دوست دارم ببین چطوری نشستی و سرتو برگردوندی بردمت تو اتاقت که خانم با جیغ و داد دستور فرمودید آویز تختت رو بیارم پایین و بدم بهت که همرات آوردی جلوی تی وی فقط ببین چه بروزش آوردی به دوقسمت مساوی تقسیم کردیش البته نشکوندیش فقط جداش کردی و تا جایی میتونستی میکوبیدیش به پشت سرت بعد بر...